جان دیویی در روز بیستم اکتبر سال ۱۸۵۹ میلادی در شهر برلینگتون در ورمونت آمریکا به دنیا آمد. او بیست سال ابتدایی زندگیاش را در روستا گذراند و تحصیلات مقدماتی خود را در همانجا به پایان برد. او پس آن وارد دانشگاه جان هاپکینز شد و در کنار تحصیل در رشته فلسفه به شغل آموزگاری در مدرسه نیز مشغول بود.
دانشگاه جان هاپکینز تا زمان فارغ التحصیلی او تحت سرپرستی جرج اس موریس بود که گرایشهای آرمانگرایی داشت و توانسته بود ذهن دیویی را با اندوختههای خود در این خصوص مشغول کند. دیویی جان هاپکینز را به قصد تصاحب یک منصب پیشنهادی به سوی دانشگاه میشیگان ترک گفت.
اولین فعالیت جدی دیویی در فلسفه تلاشی بود که در خصوص ترکیب شیوه در حال پیدایش روانشناسی تجربی با پایههای اصلی آرمانگرایی موریس صورت داد.
دیویی طی دهه ۱۸۹۰ بهویژه بعد از حضورش در دانشگاه تازه تاسیس شیکاگو در سال ۱۸۹۴، در آغار راهی قرار گرفت که شروعش منجر به فاصله گرفتن او از مابعدالطبیعه آرمانگرایی شد؛ روندی که دیویی در زندگینامه خود با نام «استبدادگرایی تا تجربه گرایی به آن اشاره داشتهاست. دیویی با تاثیر بسیار از”اصول روانشناسی” ویلیام جمیز، به رد ادعای آرمانگرایان پرداخت که در آن با مطالعه پدیدههای تجربی، دنیا را ذهن انسان میدانستند.
مشاجره با رئیس دانشگاه شیکاگو، دیویی را در سال ۱۹۰۴ مجبور به ترک این دانشگاه کرد و پس از آن به تدریس در دانشگاه کلمبیا پرداخت و تا زمان بازنشستگی در این دانشگاه باقیماند.
دیویی در طی این سالها بسیاری از آثار ارزشمند خود را به رشته تالیف درآورد.
عملگرایی
جان دیویی فلسفه را با تمام ماجراهای حیات آدمی همراه میدانست. معتقد بود فلسفه یک فعالیت پی گیر در پژوهش و جستجویی آرزومندانهاست. راه این جستجو راه آرام و مطابق با نقشهای نیست که همه ما در هر وقت قادر به طی آن باشیم، زیرا در دنیایی که دایماً در تغییر و دگرگونی است، اندیشهها مدام در تغییر هستند. اصطلاح «تغییر و دگرگونی» یکی از کلیدهای فلسفه دیویی است.
هدف دیویی این بود که فلسفه را به صورت یک علم درآورد. «بحث نکن! به فکر چارهای باش» خلاصه فلسفه دیویی است. فلسفه عملی برای شرکت در کارهای دلیرانه و آزمایشهای بزرگ است.
فلسفه سیاسی
برخی بر این اعتقادند که دیویی پیشگام دغدغههای مربوط به ارتباط میان مکتب فرد گرایی لیبرال و فضای اجتماعی است که در آن فرد مورد توجهاست. در حقیقت گاهی دیوئی نه به عنوان جلودار بودن رورتی بلکه به عنوان یک نویسنده مانند چارلز تیلور ، فیلسوف کانادایی، مطرح است که تمایل دارد میان دکترینی از خود یا سرشت اجتماع گرا با شکلی خودآگاه از لیبرالیسم از نظر تاریخی و فرهنگی، ارتباط برقرار کند. دیوئی را به عنوان منبعی الهام بخش برای مللی میدانند که در آنها دمکراسی مشارکتی و مشورتی رونق دارد و گاهی اوقات او را پیش رو فیلسوف و نظریه پرداز آلمانی یورگن هابرماس میدانند.
درباره آموزش
تئوریهای آموزشی دیویی در کتابهای «عقاید آموزشی من» (۱۸۹۷)، «مدرسه و جامعه» (۱۹۰۰)، «کودک و برنامه ی آموزشی» (۱۹۰۲)، «دموکراسی و آموزش» (۱۹۱۶) و «تجربه و اموزش» (۱۹۳۸) معرفی شده. دیویی پیوسته نشان میدهد که آموزش و یادگیری فرایندهای اجتماعی هستند و در نتیجه مدرسه خود یک موسسه اجتماعی است که در آن اصلاح اجتماعی میتواند و باید شکل بگیرد. به علاوه، او باور داشت که دانش آموز در یک محیط آموزشی که به آنها اجازه تجربه و رابطه متقابل با برنامه ی درسی را میدهد میبالند و همه دانش آموزان باید امکان دخالت و همکاری در یادگیری خود را داشته باشند.
ایدههای دموکراسی و اصلاح اجتماعی پیوسته در نوشتههای دیویی پیرامون آموزش مطرح میشوند. او استدلال قوی برای اهمیت آموزش نه فقط به عنوان فضایی برای کسب دانش موضوعی، بلکه به عنوان فضایی برای یادگیری زندگی ارائه میکند. از این دیدگاه، هدف آموزش نباید صرفاً کسب یک سری مهارتهای از پیش تعیین شده، که باید تحقق کامل قابلیتهای فرد و کسب توانایی برای استفاده از آن مهارتها برای منفعت جمعی باشد. او میگوید:«آماده کردن کودک برای زندگی آینده یعنی او را مسئول خود کردن و طوری تعلیمش دادن که بتواند آماده استفاده کامل از تمام قابلیتهایش باشد.» علاوه بر کمک به دانش آموزان برای تحقق کامل قابلیت هایشان، دیویی اذعان میکند که مدارس و آموزش در ایجاد اصلاح و تغییر اجتماعی موثرند. او میگوید.
علاوه بر ایدههایش در مورد اینکه آموزش چیست و چه تاثیراتی باید بر جامعه داشته باشد، دیوی عقاید دقیقی هم در مورد نحوه پیاده سازی آموزش در کلاس درس داشت. در کتاب کودک و برنامه درسی (۱۹۰۲)، دیویی دو طریقه فکری اصلی و متعارض در مورد آموزش را به بحث میگذارد. طریقه اول بر مبنای برنامه درسی است و تمرکزش تقریباً به طور کامل روی موضوع درسی است که قرار است آموزش داده شود. دیویی معتقد است که ایراد اساسی این روش عدم فعالیت دانش آموزان است. در این چهارچوب بخصوص، «کودک صرفاً یک موجود ناپختهاست که باید پخته شود، او یک موجود سطحی است که باید عمق پیدا کند»(۱۹۰۲، ص.۱۳). او معتقد است که برای موثر ترین آموزش، مطالب باید طوری ارائه شوند که دانش آموزان بتوانند بین اطلاعات و تجربههای قبلی خودشان ارتباط برقرار کنند و در نتیجه ارتباطشان با دانش جدید عمیق شود.
همزمان دیویی نسبت به زیادهرویهای آموزش گران معتقد به کودک محوری که ادعا میکردند دنبال کنندگان راه او هستند بدبین بود و معتقد بود که اتکا زیاد روی کودک میتواند همانقدر برای فرایند یادگیری مضر باشد. به نظر او ایراد بالقوه این روش فکری این بود که اهمیت مطالب درسی و همچنین معلم را نادیده میگرفت.
برای حل این معضل، دیویی از ساختار آموزشی دفاع میکرد که تعادلی میان ارائه دانش و علاقهمندیها و تجربیات کودک برقرار کند. او معتقد بود «کودک و برنامه درسی دو حدی هستند که یه فرایند واحد را تعریف میکنند. همانطور که دو نقطه یک خط راست را. در نتیجه موقعیت کنونی کودک و حقایق و واقعیتهای علمی تدریس را تعریف میکنند.»(۱۹۰۲، ص. ۱۶) بر اساس این استدلال دیویی یکی از معروف ترین طرفداران یادگیری در عمل یا آموزش تجربی، که مرتبط با و نه هم معنی یادگیری تجربی است، شد. او ادعا میکرد که «دانش از تاثیراتی که اجسام طبیعی روی ما میگذارند به دست میآید، در نتیجه دستیابی به دانش بدون استفاده از این اجسام تاثیر گذار غیر ممکن است». نظریات دیویی خیلی از الگوهای تجربی تاثیر گذار و طرفداران آنها را تحت تاثیر قرار داد. خیلی از محققین حتی اعتبار یادگیری پروژه محور را که دانش آموز را در نقش یک محقق فعال قرار میدهد به او میدهند.
دیویی تصویری جدید نه فقط از آنچه در فرایند یادگیری باید اتفاق بیفتد که از نقشی که معلم در این فرایند باید به عهده بگیرد ارائه کرد. به نظر او، معلم نباید کسی باشد که در جلوی کلاس میایستد وتکههای اطلاعات را پخش میکند که دانش آموزان منفعل آنها را جذب کنند. بلکه معلم بایدنقش راهنما و پیش برنده را به عهده بگیرد.
در نتیجه معلم تبدیل به همراهی در فرایند یادگیری میشود که دانش آموزان را راهنمایی میکند تا بتوانند مستقلاً مفاهیم هر مبحث را کشف کنند. این فلسفه تبدیل به ایدهای بسیار محبوب و پر طرفدار در برنامههای تربیت معلم امروزی شده. « ژان دیوئی » یکی از نظر پردازان در زمینه تعلیم و تربیت است، با اتکا به فلسفه عمل گرایی، مدارس مترقی آینده را واجد ویژگیهای خاص و متفاوت با مدارس زمانی خود میداند در نظر وی مدارس فردا محیطهایی فعال هستند که در آن هر روز شاگردان با تعدادی معلمان در فعالیتهای گوناگون شرکت دارند، فعا لیتهایی که الزاماً آکادمیک نخواهند بود و به دین ترتیب « زندگی غیر رسمی و سودمند » جایگزین « آموزش و پرورش متحجر و انعطاف ناپذیر سنتی میشود .
منبع: سایت روانشناسی یاس
:: موضوعات مرتبط :
دستهبندی نشده